همه اينها را كنار گذاشتهام. اصلا ته همه ماجراهايمان يك نقطه بزرگ گذاشتهام تا داستان جديدمان را از سرخط شروع كنيم. ميدانم كه اين بار همه چيز بهتر است. هم قصه نويس مهربان تر شده و هم آدمهاي داستان با تجربه تر!
Monday, July 30, 2007
نقطه. سرخط!
همه اينها را كنار گذاشتهام. اصلا ته همه ماجراهايمان يك نقطه بزرگ گذاشتهام تا داستان جديدمان را از سرخط شروع كنيم. ميدانم كه اين بار همه چيز بهتر است. هم قصه نويس مهربان تر شده و هم آدمهاي داستان با تجربه تر!
Posted by Maryam at 12:49 PM |
Friday, July 27, 2007
bijanbegi!
1-gofteh budam ke dar moghabele ahang bi janbeam! hala bijanbegi dar moghabele vasvase kharid ro ham be honarham ezafe konid...6 ta over e zemestune kharidam kharidam az zogham!albate ba poole ye over! hamashon ham koli dorosto hesabi o garm o khoshgel hastan...
2-vasate resturan arabi o bandari bekhunan raghsetun begire chi kar mikonin?
3- inja adam ye hesi dare.nemidunam chi!age fahmidam migam
4- derakhte anjire ma'abed
5- delam nemikhad bargadram! aslan!
6- man yek motadam!
Posted by Maryam at 1:56 AM |
Saturday, July 21, 2007
سناریوی زندگی
Posted by Maryam at 10:03 PM |
just for fun!
من كه از وقتي پيادهرويهاي طولانيم را شروع كردهام متوجه شدهام در مقابل انواع موزيك به شكل غيرقابل باوري بيجنبه هستم.
همين كه شروع ميكنم سلكشن فوقالعاده عالي خارجي كه از همكار محترم كش رفتهام تغيير حالات روحيام هم شروع ميشود. 5 دقيقه عشقولانه ميشوم، 5 دقيقه دپرس و بعد ناگهان تمام وجودم به حركات موزون در ميآيد! خلاصه كه اگر اين روزها يك خانم 29 سال و 11 ماهه كه كوله پشتي به دوش انداخته و مثل دختربچه هاي 7 ساله ي سربههوا و شلنگ تخته اندازان! از كنارتان رد شد، يقين بدانيد خودم هستم!
2- من استاد گندزدن هستم! باور كنيد. در همين دو روز تعطيلي ام سه بار آنچنان گندي زدهام كه نه در شركت نه در خانه آبرويي برايم نمانده. آن هم گندهايي از نوع آش نخورده و دهن سوخته! يكي نيست بگويد كه آدم با كسي كه نه ديتش هست نه دوست پسرش راه ميافتد در خيابان و خوش خوشك هر و كر راه مياندازد تا بعد با چشمان وق زده يك آقاي خوش تيپ همكار كه اتفاقا به هم نظر هم داريد! روبرو بشود؟ يا مثلا آدم عاقل وقتي تصادفا! جلوي در تئاتر شهر با عشق قديمي اش روبرو ميشود و نصفه شبي خيابان گز ميكند و بعد يك دفعه برادر محترم جلويشان سبز ميشود به جاي اينكه مثل باشعورها سلام و عليك و اين آقاي عاشق قديمي را معرفي كند، دست و پايش را گم ميكند و در ميرود توي اولين كوچه فرعي؟!!!!!
حتي مامان هم كلي به من و اين دست و پا چلفتي بودنم خنديد!
Posted by Maryam at 10:50 AM |
Wednesday, July 18, 2007
كافه
Posted by Maryam at 9:54 AM |
Monday, July 16, 2007
دلتنگيها و كاشها!
قهر و آشتيها، محبتهاي بي چشمداشت، تپيدنها، ترس از دست دادنها و روزهايي كه هر كدام با اتفاق تازهاي رنگ جديد ميگرفتند شايد تا همين يك سال و نيم قبل برايم عادي شده بودند، آنقدر كه گاهي آرزوي آرامش و نبودشان را داشتم...و حالا حسرت لحظههايم يكي از همين حسهاي آزاردهنده آن روزها است.
بيشتر از هر چيز دلم براي يكي از آن تماسها لك زده. براي چشمهايي كه هيچ نيرويي نمي توانست رنگ تمنا را ازشان پاك كند. دستهايي كه در هم قلاب ميشدند، براي گذاشتن سر بر روي شانهاش، براي در آغوش گرفتنها و رقصهاي ناشيانه والس...
ميدانم كه هر كدامتان كه از دست دادن اين لحظههاي با شكوه را حس كرده باشيد دل تنگي اين روزهايم را طبيعي ميدانيد. ميدانم هر كدامتان كه عظمت لحظههاي عاشقي را تجربه كرده باشيد، درد لحظههاي خالي از اين باشكوه ترين اتفاق را خوب ميدانيد...
اما چيزي كه خودم هم از دركش عاجز شدهام سختگيري اين روزهايم در آغاز يكي ديگر از آن رابطههاي خاص است...همين چند روز قبل به يكي از دوستانم ميگفتم كه اين روزها خيلي زود آدمها را دوست دارم و خيلي دير ميتوانم عاشقشان باشم.
فكر ميكنم بدون اينكه خودم بخواهم چهارچوب درونياي در من شكل گرفته كه خود به خود آدمهايي را كه قرار است از مرزش رد بشوند مميزي ميكند.
هنوز نميدانم بايد از اين فيلتر جديد استقبال كنم يا اينكه بايد سعي كنم از شخصيتم پاكش كنم. هنوز نميدانم اين چهارچوب جديد باعث خواهد شد كه با آدمهاي بهتري آشنا بشوم يا شانس آزمودن آدمهاي بيشتر، آدمهايي متفاوت با آنچه تا امروز بودن در كنارشان را تجربه كردهام از من خواهد گرفت.
اما از يك چيز مطمئن هستم. با تمام اين درك تازه ام از سختي تنهايي، با تمام اينكه فهميده ام چقدر به وجود عشق و بخشيدن قسمت عظيمي از احساسم به آدم ديگري نياز دارم، با اينكه خودم ميدانم با وجود تمام دوستان خوب كنارم و روابط متعددم با آدمهايي از جنس مخالفم، چقدر جاي مردي از آن خودم در كنارم خالي است، با تمام ترسي كه دوستانم از تنها ماندن در نتيجه سختگيري به جانم ميريزند، هرگز و هرگز نه ميخواهم و نه ميتوانم از ترس تنهايي عاشق بشوم.
اين روزها اما يك «كاش» بزرگ هم دائما درونم تكرار ميشود.اينكه كاش مدل دوست داشتنم مثل خيليهاي ديگر بود.كاش علاقه آدم مقابلم ميتوانست وادارم كند كه همانقدر و همانطور دوستش داشته باشم. كاش برايم اينقدر مهم نبود كه عشق از جانب من آغاز بشود و اينقدر از وجودش انرژي نميگرفتم. اينكه كاش جايي وجود داشت كه آدمها بتوانند همديگر را پيدا كنند. بتوانند از ميان حرف زدنهاي طبيعي و قرار گرفتن در يك جايگاه و علاقه مشتركشان همديگر را كشف كنند. اينكه كاش اين ترس از هرگز پيدا نكردن آدمي كه بتوانم آنطور كه بايد دوستش داشته باشم دست از سرم بردارد.
Posted by Maryam at 2:51 PM |
Sunday, July 15, 2007
اين حالِ منِ بي ...
Posted by Maryam at 4:02 PM |
Friday, July 13, 2007
....
Posted by Maryam at 8:45 PM |
Monday, July 9, 2007
Saturday, July 7, 2007
خودآزاری
Posted by Maryam at 10:26 PM
Thursday, July 5, 2007
رویای دست نیافتنی 2
Posted by Maryam at 9:34 PM |
Wednesday, July 4, 2007
روياي دست نيافتني من
I have been in love and been alone
I have traveled over many miles to find a home
There’s that little place inside of me
That I never thought could take control of everything
But now I just spend all my time
With anyone who makes me feel the way she does
‘cause I only feel alive when I dream at night
Even though she’s not real it’s all right
cause I only feel alive when I dream at night
Every move that she makes holds my eyes
And I fall for her every time
I’ve so many things I want to say
I’ll be ready when the perfect moment comes my way
I had never known what’s right for me
‘til the night she opened up my heart and set it free
But now I just spend all my time
With anyone who makes me feel the way she does
Now I just spend all my time
With anyone who makes me feel the way she does
cause I only feel alive when I dream at night
Even though she’s not real it’s all right
cause I only feel alive when I dream at night
Every move that she makes holds my eyes
And I fall for her every time
آهنگ را با صداي مارك آنتوني ميتوانيد اينجا بشنويد
Posted by Maryam at 12:40 PM |
Monday, July 2, 2007
تكرار مصائب!
Posted by Maryam at 1:06 PM |