Thursday, September 18, 2008

...این که من، دیگری را بخواهم، تو مرا بخواهی و کسی دیگر تو را بخواهد، همیشه ممکن بوده است.عشق می تواند به شکل یک حلقه زنجیر درآید؛ یک سرش اینجا، لب چاه، سردیگرش، در ازل
*
*
*
/* یک عاشقانه آرام- نادرابراهیمی

روی سایلنت مود ماندن از آدم پرحرفی مثل من شاید بعید باشد...اما وقتی مرز میان رویا و کابوس و واقعیت را گم کنی همین می شوی که حالا من گرفتارش هستم...ساعتها در سکوت هر اتفاق را مرور می کنی تا بلکه مرزها را بازتعریف کنی...
خوبم اما، با کتابها، سه تار و دوربینم آشتی کرده ام. مرزها که گم می شوند پناه می برم به کتابی که نمیدانم از کی منتظر ورق زندن مانده یا دستی به سه تار میبرم یا لحظه ای را ثبت میکنم...سکوت هم گاهی وقتها خوب است:)

Friday, September 5, 2008

ما هیچ، ما نگاه

ای کمی رفته بالاتر از واقعیت!
با تکان لطیف غریزه
ارث تاریک اشکال از بالهای تو می ریزد
عنوان و شعر از سهراب سپهری