Sunday, April 27, 2008
Posted by Maryam at 11:40 PM |
Posted by Maryam at 11:05 PM |
Saturday, April 26, 2008
Posted by Maryam at 2:00 PM |
Thursday, April 24, 2008
ما آدما گاهی وقتا يادمون میره با زبونمون همديگهرو نرنجونيم. يادمون میره چيزايی رو که آدمای مقابلمون دوست ندارن بشنون رو بهشون نگيم. عوضش انگار هميشه يادمون هست نکنه يه وقت خدای نکرده چيزی از دهنمون بپره که طرف پررو بشه يا به خودش بگيره يا الخ.
+
Posted by Maryam at 5:55 PM |
Wednesday, April 23, 2008
Posted by Maryam at 9:49 AM |
Friday, April 18, 2008
Tuesday, April 15, 2008
Saturday, April 12, 2008
Posted by Maryam at 9:03 PM |
Wednesday, April 9, 2008
Posted by Maryam at 10:11 AM |
Tuesday, April 8, 2008
Posted by Maryam at 4:16 PM |
Sunday, April 6, 2008
Friday, April 4, 2008
*خب به سلامتی بنده بعد از حدود بیست روز موندن توی خونه که در نوع خودش برام یه رکورد بزرگ محسوب می شد، تصمیم گرفتم آخرین 5شنبه تعطیلم رو در آغوش مهربان طبیعت وکوه سپری کنم. به خاطر همین هم بعد از فتح پلنگ چال، از دیروز تا حالا افلیج شدم و افتادم گوشه ی خونه. حالا فکر کنین تمام عید در حال رخوت و خواب و بیداری بودم و فردا هم با این وضع نزار برم شرکت آقای مدیر عامل چه فکری میکنه!
*بعد اینکه فکرشو کنین مامان من چقدر باید از این تنهایی و مدل جدیدم شاکی و خسته شده باشه که وقتی داشتم برای خاله تعریف میکردم از این گروهی که دیروز توی کوه باهاشون بر خوردم و دسته جمعی رفتیم بالا و کلی هم آدم حسابی ونایس بودن، یه آهی بکشه و بگه و لابد بازم نه شماره دادی نه شماره گرفتی. فکروشو کنین بحران بی دوست پسری چقدر میتونه دامن خانواده روبگیره!
Posted by Maryam at 8:02 PM |
- اینکه یاد بگیرم گذشتهایی رو که متقابل نیستن از زندگی و روابطم حذف کنم. منطقی اینه که فکر کنم همونقدر که آدم مقابل من نقطه ضعفهایی داره که باید بپذیرم یا ندیده بگیرم تا دوستیم حفظ بشه، من هم حق دارم کامل نباشم. حق دارم کم بیارم، عصبی بشم، غر بزنم یا گاهی نباشم. اگه قرار باشه این جاده یه طرفه بشه اونوقت دیگه دوستی نیست. اون تحمل خودخواهی و باج دادن برای از دست ندادن آدمه و رابطه هست. بعد حتما باید فکر کنم یعنی این آدم این همه می ارزه؟
- اینکه یاد بگیرم انرژی، وقت و حوصله ای که میگذارم کمابیش به اندازه چیزی باشه که دریافت می کنم. حالا نه اینکه بشینم و رفتار آدمها و دستاوردهای دوستیشون رو چرتکه بندازم. اما بعد از یه مدت که از هر رابطه میگذره آدم میفهمه که داره چی میگذاره و چی به دست میاره. شاید آدمهایی باشن که بتونن توی یک جاده یه طرفه هی برن جلو بی اینکه بدونن ته جاده چیه. من ولی آدمش نیستم. دلیلی هم نداره به خودم دروغ بگم.
- اینکه یاد بگیرم ظرفیت جواب منفی شنیدن رو توی خودم تقویت کنم و به همون نسبت هم یاد بگیرم که به موقع تعارف روکنار بگذارم ورک و راست جواب منفی بدم.
-اینکه یاد بگیرم که آرامش من از همه چیز مهم تره و اگه رابطه ای داره آرامش رو ازم میگیره تمومش کنم یا ازش دور بشم.
- اینکه از نبودن آدمها، از جای خالیشون و بدتر از همه، خاطراتشون، نترسم. درسته که جای خالی هیچ آدمی رو نمیشه با آدم دیگه پر کرد، اما آدمی که باشه و آرامش من رو به هم بریزه، یا باشه و بودنش ملموس نباشه و جای خالیش توی بودنش هم به همون پررنگی باشه فکر نکنم دوست واقعی به شمار بیاد.
- خودم رو مجبور نکنم درباره همه چیز توضیح بدم. همونطورکه معمولا آدمها رو مجبور به توضیح دادن نمی کنم
- یاد بگیرم که حد و مرز و چارچوب هام رو اول برای خودم و بعد برای آدمهام مشخص کنم و اجازه ندم کسی از مرزهام رد بشه مگه اینکه دوستیش رو اثبات کرده. اما اگه کسی مرزم رو درک نکرد یا اصولا آدمی بود که از تجاوز به مرز دیگران لذت می برد، بگذارم به حساب نسبت اون آدم با شعور، نه به حساب بی لیاقتی و ضعف خودم.
- بیشتر از همه اینکه یاد بگیرم جلوی خواسته های بچه گانه عزیزانم کم نیارم. که نگذارم آدمهام و بخصوص آدمهایی که برام عزیزتر هستن و اینو هم میدونن، از دوستی و علاقه و این مهربونی لعنتی ذاتیم استفاده کنن برای رسیدن به هر خواهش کودکانه و بعد هم بگذارن به حساب تواناییشون در استفاده از روابط!
Posted by Maryam at 6:56 PM |