واژه هایم این روزها مرض تازه ای گرفته اند. هی در ذهنم وول می خورند. هی صدایشان در سرم می پیچد که گاه زمزمه و گاه فریاد می کنند...اما همینکه می خواهم فریادشان را به نوشتار بدل کنم لال می شوند.
کودک می شوند. می گریزند. جایی همین حوالی ِ سکوت، آرام می گیرند. تا ده میشمارند تا حوصله کنم و دنبالشان بگردم.... واژه هایم بازی می خواهند.فراموش می کنند سالهاست کودکانه بازی نکرده ام و تنها بازی ام، بازی روزگار بوده....از صرافت نوشتن که می افتم باز صدایشان در سرم می پیچد
کسی شفایی برای این مرض جدید سراغ ندارد؟
|