Friday, July 25, 2008

دو

بعضی چیزها- اتفاقات- آدمها را باید در زمان ِخودشان به دست آورد. یعنی باید زمان به دست آوردنشان برسد تا چیزی- حسی- سهمی را که از آنها می خواهی به دست بیاوری.
همین دو سه شب پیش که کنسرت در جهنم را خریده بودم و همانطور توی شلوغی خیابان هی تند تند ورق زده بودم و خوانده بودم و هی تند تند تمام راه را پیاده آمده بودم خانه تا توی تاریکی و بی برقی شماره اتاق تو را که حالا از بر شده ام بگیرم و باز ذوق برایت بخوانم و تو آن طرف خط بیشتر از من هیجان زده بشوی، باور کن همین دو سه شب پیش بود که تازه تازه بعد از این هشت- نه ماه فهمیدم آن بخش از وجود تو، از بودن تو را که می خواسته ام به دست آورده ام.
همین که شریک شبهای تاریکی و شعر باشی. همین که وقتی روی شعری مکث می کنم، وقتی کلمه ای از شعر به هیجان یا سکوت وامیداردم تو چرایش را بدانی.
اصلا همین که باشی. همین که بدانم دور یا نزدیک، پشت فرمان یا کامپیوتر یا پشت پنجره اتاق کار مشرف به پیاده رو دارمت.