Friday, June 29, 2007
و اما امروز...
Posted by Maryam at 8:42 PM |
Thursday, June 28, 2007
یادم بماند...
Posted by Maryam at 10:31 PM
Wednesday, June 27, 2007
براي همه آنها كه رفتند و ميروند
Posted by Maryam at 9:42 AM |
Monday, June 25, 2007
Sunday, June 24, 2007
روزهاي تازه من
Posted by Maryam at 10:52 AM |
Saturday, June 23, 2007
برای آنلاین ترین استاد دنیا!
برمن این عید مبارک بادا
Posted by Maryam at 6:48 PM |
Wednesday, June 20, 2007
روشهاي مدرن ترويج ازدواج موقت!
· با خريد يك خط ايرانسل در قرعهكشي ازدواج موقت شركت كنيد
· يك مقام آگاه: منظور وزير كشور ازدواج مجدد بوده است نه موقت
· مجله هتلداری: رئيس اتحاديه هتلها و هتلآپارتمانهاي تهران از افزايش تقاضا در سطح پايتخت خبر داد
· رئيس اتحاديه محضرداران: محضرهاي شبانه روزي ِ سرپایی در صد نقطه تهران برپا ميشوند
· امید جوان: يك محضردار تهراني: فارسي هم قبول است
· بانک ملی: دستگاه هاي خودکار جاري کننده ازدواج موقت در نقاط مختلف شهر نصب مي شوند
· پیک سنجش: رئيس سازمان سنجش: رشته محضرداري به كنكور 86 اضافه مي شود
· روزنامه همشهري ويژهنامه نيازمنديهاي ازدواج موقت منتشر ميكند
· هفتهنامه عصر ارتباط: سيدي آموزش ازدواج موقت وارد بازار شد
· هيأت دولت تصويب كرد: مسؤولان بدون امضاي رئيس جمهور نمي توانند ازدواج موقت كنند
· تور يک روزه گلابگيري کاشان همراه با ازدواج موقت با خانم یا آقای انتخابی شما
· جهان اقتصاد: وزارت بازرگاني از صادرات مازاد ازدواج موقت به كشورهاي عربي خبر داد
· چلچراغ: موقتاً ازدواج ميكنم
· گزارش هفته همشهري جوان: جوان ايراني: من صيغه ميكنم
· مجله دانشمند: پیشگیر ِ موقت به دست دانشمندان جوان ايراني اختراع شد
· رشد چشمگير فروش قاچاق بمب ساعتي در ميان زنان متأهل
· گزارشگر اجتماعي همميهن: دستپخت زنان متأهل ديگر خريدار ندارد
· فوري: وزارت كشور به محاصره زنان تهراني درآمد
· شرق: نخبهكشي و ازدواج موقت در گفتگو با محسن كديور
· جميله كديور: خداااااااااا
· پيشفروش كانكسهاي سوييت پيشساخته آغاز شد
· يك منبع آگاه در گفتوگو با فارس: سيدي منتشرشده از ازدواج موقت يك مقام دولتي، کار فوتوشاپ است
· بنياد باران به رياست خاتمي بار ديگر تشكيل جلسه داد
· سایت مبارزین: احمدینژاد: ما میتوانیم
· خبرگزاري موقتنيوز از سوي وزارت كشور راهاندازي شد
· الشرق الاوسط: ازدواج موقت، توطئه شيعيان براي تسلط بر منطقه است
· رشد گرايش به مذهب تشيع در ميان اهلسنت جهان
· آسوشيوتدپرس: فوري/// رايس شيعه شد
· رايس: نزديكي با ايران در صدر اهداف من از گرويدن به تشيع است
· مجله فیلم: كيدمن: ازدواج موقت بهترين راهحل براي جلوگيري از گرايش هنرپيشگان هاليوود به فحشاست
· اعتماد ملی: حجتالاسلام كروبي: من كه گفتهبودم
· نيكي كريمي: ساخت فيلم ازدواج موقت را تكذيب ميكنم
· فرزندان صيغه در گفتوگو با رجانيوز: به خود ميباليم
· سازمان بهزيستي اعلام كرد: بيوگي از ليست آسيبهاي اجتماعي ايران حذف شد
· کارگزاران: مهاجراني با افتخار به ايران بازگشت
· کارگزاران(فردایش!): احمدينژاد مهاجراني را به رياست مركز بينالمللي صيغه منصوب كرد
· ایسنا: جشن ازدواج موقت دانشجويي برگزار مي شود
· كارشناسان بهداشتي: صيغه بر افزايش ضريب هوشي فرزندان تأثير مثبت دارد
· دبير سرويس ازدواج موقت ايسنا: مسؤولان حمايت كنند
· گزارش تصويري فارس از ازدواج موقت در سطح تهران
· الجزیره: پادشاه عربستانسعودي: بحران تشيع سراسر كشور را فراگرفته است
· عروسكهاي آموزشي دارا و سارا در دبيرستانهاي دخترانه توزيع شد
· سازمان ثبت احوال خاطرات ازدواج موقت را جمعآوري ميكند
· سازمان هواشناسی: طوفان گونو تأثيري بر نرخ رشد ازدواج موقت نداشته است
· خبر ۲۰:۳۰ : حلقه يك بار مصرف وارد بازار شد
· ازدواج موقت؛ صنعت سبز
· واحد خبر حوزه: شب شعر ازدواج موقت در حوزه هنري برگزار ميشود
· جام جم: شبكه ماهوارهاي «موقتست» با حضور ضرغامي افتتاح شد
· طرح گسترش كوهها و پاركهاي كشور تقديم وزارت كشور شد
· رئيسجمهوري در جمع مردم صيغاباد: مشكل بيكاري در كشور با همت مسؤولان سرانجام رفع شد
· اعتدال: كاهش چشمگير آمار فحشا در كشور
· کیهان: بوش: از گرايش دخترانم به اسلام نگرانم
· اطلاعات: شركت قطارهاي مسافري ايران(رجا): بليط قطار براي مزدوجان موقت نيمبها محاسبه ميشود
· جوان: ازدواج دائم در شهرهاي بزرگ ممنوع شد
· شرق: هرمنوتيک و ازدواج موقت با حضور بابک احمدي در تالار بزرگ کشور برگزار میشود
· خانواده سبز: مهران غفوريان ازدواج موقت کرد
· صفحه حوادث روزنامه ایران: مردي در حال انجام ازدواج موقت توسط همسرش به قتل رسيد
· روزهای زندگی: بچه ها امسال به جاي کيف و کفش عيد، همسر موقت مي خواهند
· گزارش رسالت از رونق بازار صيغه: همسر موقت ناياب شد
· فيلم جديد گلزار : چند مي گيري صيغه ام بشي؟
· وزارت بهداشت از كاهش آمار بيماريهاي جسمي و روحي در كشور خبر داد
· ایران خودرو: همسران موقت صاحب خودرو مي شوند
· مجله کارنامه: همايش بزرگ صيغه در ادبيات ملل با حضور مارکز
· خاتمي در موسسه ي صيغان: مشارکت همه ي مردم در امر صيغه از مشخصات جامعه ي مدني ست
· ناجا: مزاحمين ازدواج موقت مردم دستگير ميشوند
· آلبوم جديد محسن نامجو با نام "موقتاً بيا" به بازار آمد
· کمپين يک ميليون صيغه تشکيل شد
· لاريجاني: ازدواج موقت مايه قوت نظام در برابر فشار قدرتهاي جهاني است
· ایسنا: فرمول ازدواج موقت كشف شد
· هفتهنامه بازار کار: ازدواج موقت بهترین نمونه کارآفرینی در صد سال اخیر بودهاست
· مسيح علینژاد: خودم فیش حقوق یک نماینده مجلس را دیدم
Posted by Maryam at 8:58 AM |
Tuesday, June 19, 2007
رنگ این روزها
اتفاق را نمیدانم . اینقدر میدانم که شیشه ای شده ام و هیچ کس نمیداند که باید نرم و آهسته بیاد...اینقدر میدانم که این روزها انگار هیچ چیز کارسازم نیست...نه جنین شدن، نه تمام آهنگهایی که برای خالی شدن لحظه های این چنین کنار گذاشته بودم و همیشه به کارم آمده اند...
یادم می آید که دوستم میگفت بعضی وقتها مرضهای عجیبی میگیری وقتی خرید میروی و خوب نمیشوی، مدل مو عوض میکنی و باز هم خوب نمیشوی . میدانی کسی هست که دوستت دارد و راضی نمیشوی . فقط مینشینی گوشه ای و به دل گرفته ات فکر میکنی و دردی که گلویت را هی فشار میدهد. آنوقت معلوم است که یک چیزی اساسا خراب است...به گمانم از همان مرضهایی گرفته ام که دوستم میگفت!
Posted by Maryam at 7:58 PM |
Sunday, June 17, 2007
Don't let this light fade away!!
Posted by Maryam at 9:43 PM |
Saturday, June 16, 2007
چگونه من شدم 2
- یادم داد که اگر هزار سال در هزار جا کار کنم و با نصف مردم دنیا هم معاشرت اجتماعی داشته باشم، اگر هزاران کتاب بخوانم هرگز و هرگز و هرگز بلوغ عاطفی را تجربه نخواهم کردشاید اولین بار وقتی فهمیدم که چقدر وقتی پای رابطه های شخصی پیش می آید خام و بی دست و پا هستم که کمی دیرهنگامتر از بقیه هم سن و سالهایم در یک دوستی و رابطه خاص قرار گرفتم
- تا پیش از آن عشق تصادفی! خودم را وقف کار و درس و مطالعه کرده بودم. فکر میکردم با همین چیزها ساخته خواهم شد. نه اینکه تا قبل از آن احساسی متفاوت را تجربه نکرده باشم، اما این اولین بار بود که افسار این احساس متفاوت دست من نبود و به جایی میرفت که خودش میخواست نه آنکه من تعیین میکردم این اولین رابطه که من بی تجربه را مقابل مردی مجرب! قرار داده بود اگرچه دردسر و لطمه هایش خیلی خیلی بیش از لذتهای زودگذرش بود. اما نقطه عطفی بود تا بفهمم که چیزی در زندگی ام کم است و باید برای پر کردنش هنر انجامش را بلد باشم.امروز که به آن روزها فکر میکنم میفهمم آن اولين شخص چقدر از بی دست و پایی من و اینکه گاهی واقعا نمیدانستم در مقابل خواسته هایش چگونه واکنش نشان بدهم حرص خورده و البته به همان میزان مرا هم آزار داد منصفانه که نگاه میکنم همانقدر که من از فشارهای بکارت روحی ام رنج برده ام او نیز از قرار گرفتن مقابل آدمی که نمیداند در لحظات خاص چه بگوید و چه رفتاری نشان بدهد حرص خورده است.هر چند که از ابتدا نیز میدانست که با یک صفر کیلومتر روبه رو است
- حالا که به دوستیها و آدمهایی که پشت سر گذاشته ام، فكر ميكنم، تلخی دل تنگیهای آن روزها، رنجشها، بی دست و پاییها، حسادتهاو خیلی چیزهای دیگر تبدیل به خاطراتی شیرین شده اند که لبخند پررنگی را روی لبهایم مینشانند.فکر میکنم اگر این روابط و آدمها را تجربه نمی کردم برای همیشه شناخت یک بعد مهم از زندگی شخصیم را باخته بودم. خوب که فکر میکنم میفهمم «هنر عاشقی» را از همین لحظه های تلخ و شیرین یاد گرفته ام . خودم را و آن جنبه های خاص را که فقط در« خلوت» ظهور میکنند را در همین رابطه ها شناخته ام و در کنار اینها حقوق خودم را در روابط شخصی
- من حتی تظاهرهای بیرونی عشق را از همین دوستیها و آدمها یاد گرفتم. اگر نگفتن دوستت دارم آدمهایی را که عزیزم بودند از من -نگرفته بود، هنوز همان «خانم سرهنگ» دانشکده بودم که صورت سنگی اش نمیگذاشت کسی باور کند چقدر شکننده و نرم است. بعدها بود که لذت گفتن دوستت دارم و نرمی نشان دادن را درک کردم و البته مثل هر آدم دیگری که تازه چیزی را کشف میکند در به کار گیریشان هم خیلی افراط کردم. طول کشید تا یاد گرفتم تا کجا و با که باید نرم باشم. یاد گرفتم دوست داشته باشم اما خودم را در آدمهای اطرافم گم نکنم که اگر روزی کنارم نبودند پیدا نشوم!
- یاد گرفتم که شاد کردن آدمهایی که دوستشان دارم بیشتر از هر کسی خودم را شاد میکند و نمیتوانم عشق را با منت به کسی هدیه کنم. -یاد گرفتم که هیچ عشقی نباید اصولم را از بین ببرد مگر اینکه در نادرستیشان یقین داشته باشم.
- من حتی تعامل در دوستی را هم از همین عاشق شدنها و آمد و رفت آدمهای زندگیم یاد گرفتم. یاد گرفتم که خواسته ها و رنجشهایم را اگر هر شب هزار بار هم بر کاغذ بیاورم آرام نمیشوم و او هم نخواهد دانست، یک شب دفترم را تکه تکه کردم و بعد سعی کردم حرف بزنم. سخت بود، اینقدر که با هر کلمه اشک ریختم و بعد... توانستم!
- شاید اگر زندانی شدن در عشق را تجربه نکرده بودم حالا آزادی خودم و آدمهایی که با من در رابطه ای قرار میگیرند این همه برایم مهم نبود. حالا میدانم که هرگز جایم در قفس طلایی نیست و هرگز برای اطمینان از ماندن عزیزانم زندانیشان نمیکنم.
- یادگرفتم دوست داشتن مشروط ارزشی ندارد. از همان وقتی که طعم تلخ «موم» بودن را چشیدم با خودم عهد کردم موم نباشم و نخواهم شخصیت و وجود کسی در دستانم موم باشد . تمرین کردم که آدمها را همانطور که هستند بپذیرم و اگرچه سعی میکنم با گفتن« من همینم» فرصت بهتر شدن را از خودم سلب نکنم، اما اجازه هم نمیدهم که به شکل چیزی که دیگرانی میخواهند دربیایم تا دوستم داشته باشند!
- یاد گرفتم تا جايي كه ميتوانم تبعاتش را بپذيرم، برای دلم ریسک کنم. قبلا هم گفته بودم که که دلتنگی گاه و بیگاه را ترجیح می دهم به علامت سوالی که تا آخر دنیا جلوی چشمم رژه برود. حتی جواب منفی شنیدن از آدمی که دوستش دارم و میخواهم بودنش را تجربه کنم برایم راحتت تر و پذیرفتنی تر از خودسانسوری احساسی هست.
- یاد گرفتم که سرسخت بودن شاید در زندگی اجتماعی آدمها پسندیده باشد. در زندگی شخصی اما گاهی باید به نرمی اشتباه را قبول كرد و جبران کرد. یعنی اگر میخواهی رابطه ای را نگه داری و لذت ببری از داشتنش باید قدم برداشتن برایش را یاد بگیری.
- این را هم شاید همین یک دوسال اخیر یاد گرفتم که بی فایده است هر چقدر هم که برای دوست داشتن کسی چهارچوب بسازم وبخواهم در آن چهارچوب جا بدهمش یا با معیار مشخصی بسنجمش. مهمترین چیزی که نیاز دارم این است که در رابطه ام آرامش و راحتی داشته باشم و همین آرامش ثابت خواهد کرد که او همان است که باید باشد...
- به گمانم عزیزترین نکته خاطراتم پشیمان نبودن است. هرگز نمیتوانم فکر کنم کاش یکی از این آدمها نبودند، نه اینکه گاهی فکر نکنم کاش همان اول یکی از این آدمها ماندنی شده بودند و تکلیف دلم را میدانستم. اما میدانم ماندنی شدنشان فرصت رشدم را از من میگرفت. میدانم اگر مانده بودند هرگز به دنبال فهمیدن اشتباهات، کاستی ها و زیاده روی هایم نمیرفتم. هرگز روابط دیگران کنجاوم نمیکرد تا بدانم چه کارهای دیگری میتوانستم انجام بدهم. نمیتوانم فکر کنم هر کدام از آدمهای زندگیم تکه ای از روح و جسمم را تاراج کرده اند. خودم خو ب میدانم که به اندازه آنچه برده اند و حتی شاید بیشتر از آن، برایم به جا گذاشته اند. این کلمه سواستفاده را هم راستش نمی فهمم. خوب میدانم که اگر از لحظه لحظه بودنشان، اگر از عاشقانه ها و لمسها و نوازشها لذت نبرده بودم همان وقتها میبریدم و آنها هم لذتی نمیبردند.
حالا با هر بار نگاه به پشت سرم تکه ای تازه از پازل روحم را پیدا میکنم که این بار میداند با چه تکه ای کامل میشود. هر چند که خوب میدانم هنوز هم با یک مشکل خیلی اساسی دست به گریبانم. اینکه به جای روبه رو شدن با واقعیت یک آدم جدید ترجیح میدهم خودم را گول بزنم: کسی را بدون هیچ قصدی آرام آرام بشناسم و بعد به خودم که بیایم عاشق باشم! میدانم مهمترین تلاش این روزهایم باید این باشد که از کلیشه چگونه پیدا کردن آدمها فاصله بگیرم و شانس بیشتری به آدمهابرای اثبات خودشان بدهم.
پی نوشت:
این برادرمان به من هشدار داده که در این پستهای «چگونه من شدم» درگیر مصیبتی شبیه به سریالهای تلویزیونی نشوم که هی داستان را کش بدهم و بعد یک دفعه کش را ول کنم تا کل ماجرا در جایی رها شود و خودم و همه نفسی راحت بکشیم! اصلا قصد ندارم چیزی شبیه داستان زندگی بنویسم. یعنی به گمانم اصلا چند پست مجال کافی برای نوشتن داستان 10 سال زندگی نیست. قصدم یادآوری مصائب! زندگیم هم نیست. یعنی اصولا فکر میکنم مصیبتهای زندگی همین که جای زخمشان از روح آدم پاک شد فکر کردن بهشان زیبا می شود. همین که بدانی از این بحران ها هم گذشته ای انرژی میگیری که بحران بعدی را هم بگذرانی. فقط میخواهم یادم بماند که کلیت ماجراهای این ده ساله، موقعیتهای که درشان قرار گرفته ام، آدمهای دور و برم و بعضی چیزهای دیگر! چه نتیجه ای برایم داشته اند. حتما بین نوشتن این پستها جاهایی به این نتیجه خواهم رسید که تصمیم گیریهایم اشتباه بوده و میشده رفتار بهتری داشت. حتما جاهایی خیلی یواشکی مغرور میشوم و خوشم میاید که فلان کار را کرده ام و شاید جاهایی هم به یاد درد لحظه های رفته اشک بریزم.حتما بعد از این فلاش بک ها خواهم فهمید کجاها کم سرمایه عمر و وقتم را گذاشته ام و اگر هنوز حس و وقت باشد برای جبرانش سعی کنم. مهم این است که وقتی به کل ده سال نگاه میکنم در مجموع حس خوبی داشته باشم .
Posted by Maryam at 8:23 PM |
همه دختران شايسته
Posted by Maryam at 10:57 AM |
Friday, June 15, 2007
بم بمان
Posted by Maryam at 7:04 PM |
Monday, June 11, 2007
چگونه من شدم 1
قصدم نشخوار خاطرات تلخ نیست. اتفاقا اشکها و خاطرات تلخ گذشته حالا لبخندی به روی لبهایم می نشاند که نه از سر تمسخر، که از رضایت است. به گمانم اگر تمام آن لحظه ها را نمی گذارندم حالا اینجایی که ایستاده ام نبودم و حتما آدم دیگری اینجا چیزهای دیگری را می نوشت، شاید هم اصلا کسی اینجا چیزی نمی نوشت!
تصمیم گرفته ام کمی از آنچه را که این روزها دائم مرور میکنم بنویسم تا بعدها حس این روزهایم را بدانم. شاید در پایان سی سالگیها هم بخواهم حس آن زمان را با گذشته ای که حال الان من است مقایسه کنم.
به گمانم بیشتر و پیشتر از هر چیز باید از هنگام انتخاب رشته دانشگاهم بنوسیم و کار و تحولی که در زندگی من به عنوان یک بره آرام! ایجاد کرد.
تا این زمان هرگز خودم تصمیم نگرفته بودم که میخواهم که باشم و چه انجام بدهم. تنها انتخاب دوره نوجوانی ام یعنی تحصیل در رشته ریاضی و بعد هم مهندسی شیمی به خاطر دوری راه دبیرستان مناسب و مخالفت پدرم با شکست مواجه شده بود! پس مثل یک بره آرام سرم را پایین انداختم و تجربی خواندم تا پزشک یا داروساز شوم. همان سال اول فهمیدم که زیست شناسی درس منفور و ادبیات و انشا و شیمی و حتی ریاضی درسهای محبوبم هستند...بعدها معلم انشا کشف کرد که باید نویسنده می شدم و من که از سر عادت نداشتن به درد دل و ابراز احساسات به نوشتن رو آورده بودم با تشویق او اعتماد به نفس نوشتن جدی تر را پیدا کردم.
شاید اگر این اولین آدم سرنوشت ساز زندگیم نبود همان داروسازی را انتخاب می کردم و الان هم برای خودم کلی کسی بودم!
سال چهارم را که تمام کردم دیگر میدانستم که راه من از آنچه که پدر برایم تصمیم گرفته خیلی فاصله دارد. این را هم میدانستم که اگر بخواهم راه خودم را بروم هزینه اش را هم باید بپردازم. انتخاب رشته نکردنم همان سال اول کنکور و بعد پا را در یک کفش کردن که میخواهم در رشته انسانی امتحان بدهم شروع راهی بود که زندگی آینده ام را از سرنوشتی که پدرم فکر میکرد متفاوت ساخت. قول داده بودم که اگر در رشته انسانی امتحان دادم مدیریت یا حقوق را انتخاب کنم اما خودم میدانستم که این کار را نخواهم کرد.
آن سالها که دانشجو بودن ارج و قرب بیشتری داشت و قبولی در دانشگاه دولتی کلی سور و مهمانی می طلبید قبولی ام در رشته روزنامه نگاری با قهر پدرم همراه شد. همه ترجیح می دادند که مثل بچه آدم بروم در رشته مدیریت آزاد ثبت نام کنم.
فکر می کنم از همین لحظه بود که «من» دیگری اعلام وجود کرد.نشان دادم که در پشت این ظاهر ظریف و نحیف!( یاد معاون کلانتر افتادم و پشت ستاره حلبی :دی) آدمی یک دنده و کله شق وجود پنهان شده بود. به همه اعلام کردم که هر رشته ای که خودم بخواهم میخوانم و بهایش را هم می دهم.
اینطور وارد اجتماع شدن برای دختر 19 ساله ای که تا قبل از آن یک چهارراه بالاتر، دورترین مسافتی بود که تنها طی کرده بود ولی عهد کرده بودم که خودم را اثبات کنم. درسها را شروع کردم و همزمان در یکی از این آموزشگاه های موسیقی کار منشیگری گرفتم. با ماهی 9 هزار تومان و روزی 10 ساعت کار! میدانستم یک سوم حقوق منشیهای دیگر است اما کار دیگری بلد نبودم که انجام بدهم.دائم بین دانشگاه و آموزشگاه در رفت و آمد بودم ولی میدانستم که موقتی است و حتما میتوانم کارهای بهتری انجام بدهم...
10 سال از آن روزهای سخت و برخوردهای عصبی و وحشیانه اولین مدیرم گذشته. 10 سال گذشته از دوران سختی که تا صبح برگه امتحانها را صحیح میکردم تا برای هر برگه تنها 10 تومان حق الزحمه بگیرم. حالا که به سختی آن روزها فکر میکنم لبخندی از رضایت میزنم و فکر میکنم چقدر لازم بود برای سفت شدن استخوانهایم در مقابل سختیهای بعد و چقدر لازم بود برای اینکه باور کنم و باور کنند که میتوانم!
فکر میکنم کارهایی که انجام داده ام و محیطهای کاری بسیار متنوعی که داشته بیشترین تاثیر را در زندگی اجتماعی ام گذاشته اند. شاید اگر مثل آدم تنها در یکی از همین محیطهای کاری میماندم مادرم هم نفس راحتی میکشید و گاهی اینقدر نگران سربه هوایی ام نمیشد اما هنوز لازم بود بیشتر تجربه کنم.
ورودم به روزنامه ها و حوزه های خبری و تنوع ناگزیر طیف آدمهای دور و برم یادم داد که از روبه رو شدن با رفتارهای متفاوت نترسم و به آدمها حق بدهم که مثل من نباشند. یادم داد که به جای فرار کردن از نگاه غریبه ها ، به آدمها فارغ از جنسیتشان نگاه کنم و از همصبحتی شان و آموختن تجربه ها و رفتارهایشان لذت ببرم. بخصوص ورود به حوزه های خبری و روبه رو شدن با مسوولان ( مخصوصا در مجلس) یادم داد که فاصله های ظاهری به راحتی قابل حذف هستند.یاد گرفتم که به جای سکوتها و لب گزیدنها و بغض کردنها به راحتی حرف بزنم و با دلیل حقوقم را اثبات و طلب کنم. چند ماه بعد از ورودم به روزنامه ایران که همیشه و همیشه و همیشه برایم به عنوان بهترین محیط کاری خاطره است، دیگر از آن دختر خجالتی و ساکت خبری نبود. عین کرم کتاب افتاده بودم به جان کتابخانه ها تا به جای سکوت بتوانم با استفاده از معلوماتم جواب درستی بدهم.
حالا بعد از ده سال کار بی وقفه نه اينكه گاهي وقتي به گذشته بازميگردم غبطه جواني كردن دوستانم را نخورم و دردل نگويم كه كاش من هم وقت بيشتري براي جولان دادن و شيطنتهاي از سر جواني داشتم وانرژي اين روزها را براي خستگي هاي گاه و بيگاه اين روزها ذخيره ميكردم. نه اینگه گه گاه خسته نشوم و غرولند نکنم که اصلا کار را ول میکنم و عین دختر خوب میمانم خانه تا مردی از راه برسد و برایش آشپزی کنم! نه اینکه من هم گاهی دلم الواتی و لاابالی بودن را نخواهد. اتفاقا گاهی هوس یک زندگی راحت و بی دردسر سر و کله زدن با بعضی آدمها( از جمله مدیر محترم! که معرف حضور هستند) میکنم. اما این را خوب می دانم که بیشتر از یک ماه نمیتوانم این بی دردسری و بی دغدگی را تحمل کنم.
Posted by Maryam at 9:49 PM |
Friday, June 8, 2007
بدون شرح
Posted by Maryam at 4:42 PM |
Wednesday, June 6, 2007
دیوانگی*
Posted by Maryam at 11:02 PM |
Monday, June 4, 2007
Sunday, June 3, 2007
غرغر
Posted by Maryam at 8:54 AM |
Saturday, June 2, 2007
زني كه نميخواست بزرگ شود
اينجا قرار است گوشه دنجي براي دلنوشته هاي كودك هفت سالهاي كه درون زني در آستانه سي سالگي زنداني شده است. نه جايي براي تحليل و نه حرفهاي بزرگانه!
Posted by Maryam at 9:53 AM |