Sunday, August 31, 2008

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های این ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
*/ امشب مریم می رود تا این همه استعداد که را که اینجا به کارش نیامد در کانادا برای آدمهای قدرشناس تری خرج کند. شمارش معکوس رفتن تو هم آغاز شده، خداحافظی در توان من نیست، می ایستم و به نرده های ایستگاه تکیه می دهم و آرزو میکنم روزگاری جاذبه زمین شامل این خاک نفرینی هم بشود تا خاطرات ما میان مرزها سرگردان نماند....