Wednesday, September 26, 2007

تنهایی هی تکرار میشود این روزها. نه اینکه وجود این همه دوست را - آنهم از نوع خوبش- بتوان انکار کرد. فقط نمیدانم من چه مرگم است، این حفره تنهایی در دلم چقدر بزرگ شده است که این همه آدم نازنین هم نمیتوانند پرش کنند.دلم یک نفر و فقط یک نفر را میخواهد. کسی که اولینش باشم. کسی که نصفه شب هم اگر ویرم بگیرد فقط برای شنیدن نفسهایش، خواب شبانه اش را حرامش کنم، حق بدهد. کسی که وقتی دلم بگیرد دیگر لازم نباشد تمام آدرس بوک موبایل را برای یافتن یک هم دل بگردم...بیشتر از همه دلم کسی را میخواهد که حرفهایم را به زبان نرسیده بخواند، بشنود، بداند
بعد هم اینکه...لطفا ننویسید که نیست و نگرد و این حرفها! رویای دور از دسترسی است، میدانم... از خراب کردن همین رویا که چیزی نصیب کسی نمی شود، ها؟!