Saturday, February 23, 2008

برق فشار قوی انگار به قلبم وصل شده بود وقتی اینو خوندم...مرسی رینی جان

"یادته یه مدت بزرگ شده بودم . بزرگ و خانوم و شیک . یادته یاد گرفته بودم جدی و رسمی صحبت کنم . یادته می تونستم رادیکالی برخورد کنم . یادته همچین اراده ی کِرم و تک تک سلول هام تو دستم بود که کف اِت بریده بود . یادته یه مدت حرکات و رفتارم هم سن خودم شده بود …

شاید اینها رو خوب یادت بیاد ولی یادت نیست چرا باز ” خودم ” شدم . حق داری هیچ وقت بهت نگفتم چرا نخواستم اون مدلی بمونم . هیچ وقت نفهمیدی توی زندگی م دنبال چی می گردم . اسم خودت رو گذاشتی هم نفس ، هم راه … جمله هایی رو که با هیجان به زبون می یاوردم ، گلچین کردی …


هر آدمی با شنیدن جملات دلخواه خودش شیفته می شه . هر آدمی وقتی می بینه یکی انقدر شبیه خودشه دریچه ی قلبش رو باز می کنه . هر آدمی وقتی می بینه رویای خودش داره توسط ذهنی دیگه ری ترسیم می شه پر و بال در می یاره …

هر آدمی …

هی بزرگ تر خوب گوش کن . یه روزی با عقل ناقصم بهت گفتم این اراده و رفتار تو ِ که دور و وری ها ت رو می سازه . این خودتی که باعث می شی یه سری بیان طرفت و تو یه سری محیط ها ی خاص قرار بگیری …

آیا لازم بود ، زبون به اراده ی عقل ناقص . صاف و پوسکنده بگه می دونی حالم از این تیپ آدمهای الکی اتو کشیده و رسمی بهم می خوره . لازم بود بگه ؛ دلم می خواد دور و وری هام خودشون حدود خودشون رو پیدا کنند … اگه حدودشون با من نخوند برن پیش کسی که حدودهاشون همخونی داشته باشه …

لازم بود بگه ؛ وقتی همه پشت این اسم و رسم ها و شکلک ها ی زشت و زیبا چیزی دارند به نام قلب ، به اسم وجود ، با کاربرد شخصیت حقیقی … چندشم می شه با آدمک مصنوعی با آدمک مصنوعی شون صحبت کنم …

لازم بود بگه ، … لازم بود بگم ، … من واسه این زندگی ساخته نشدم . جسم و روح من جایی دیگه بزرگ شده و این اعداد و ارقام و این آدمک سازی ها رو نمی پذیره …

خسته شدی نه ؟ ادامه نمی دم . فقط لازمه بگم طبیعت خونم افتاده پایین
.زندگی واقعی یه من ، لذت واقعی من از واقعی م جایی حس می شه که معنی واقعی رو با همه ی وجودم درک کردم
"