نميخواهم به ماجراي گذشته فكر كنم. به خواستنمان و به شرايطي كه ناكاممان كرده بود. به شوكه شدنمان از آن همه امواج نيرومند احساس هم نميخواهم فكر كنم. نميخواهم فكر كنم كه چقدر آرزو كرده بودم- و ميدانم كه تو هم آرزو كرده بودي- يك جايي ، يك روزي بي قصد قبلي و تنها با بازي روزگار رو در رو بشويم. نميخواهم فكر كنم كه چرا حالا؟ و چرا آنجا بين آن همه آدم بايد نگاه بهت زدهام با نگاه پرسشگر تو گره بخورد؟
همه اينها را كنار گذاشتهام. اصلا ته همه ماجراهايمان يك نقطه بزرگ گذاشتهام تا داستان جديدمان را از سرخط شروع كنيم. ميدانم كه اين بار همه چيز بهتر است. هم قصه نويس مهربان تر شده و هم آدمهاي داستان با تجربه تر!
همه اينها را كنار گذاشتهام. اصلا ته همه ماجراهايمان يك نقطه بزرگ گذاشتهام تا داستان جديدمان را از سرخط شروع كنيم. ميدانم كه اين بار همه چيز بهتر است. هم قصه نويس مهربان تر شده و هم آدمهاي داستان با تجربه تر!
|