Friday, April 4, 2008

*خب به سلامتی بنده بعد از حدود بیست روز موندن توی خونه که در نوع خودش برام یه رکورد بزرگ محسوب می شد، تصمیم گرفتم آخرین 5شنبه تعطیلم رو در آغوش مهربان طبیعت وکوه سپری کنم. به خاطر همین هم بعد از فتح پلنگ چال، از دیروز تا حالا افلیج شدم و افتادم گوشه ی خونه. حالا فکر کنین تمام عید در حال رخوت و خواب و بیداری بودم و فردا هم با این وضع نزار برم شرکت آقای مدیر عامل چه فکری میکنه!

*بعد اینکه فکرشو کنین مامان من چقدر باید از این تنهایی و مدل جدیدم شاکی و خسته شده باشه که وقتی داشتم برای خاله تعریف میکردم از این گروهی که دیروز توی کوه باهاشون بر خوردم و دسته جمعی رفتیم بالا و کلی هم آدم حسابی ونایس بودن، یه آهی بکشه و بگه و لابد بازم نه شماره دادی نه شماره گرفتی. فکروشو کنین بحران بی دوست پسری چقدر میتونه دامن خانواده روبگیره!