Thursday, April 24, 2008

خب من همون وقت که آیدا این پسته رو نوشته بود هم خیلی دوستش داشتم ...اما الان توی همین لحظه با تمام وجود حس اش کردم ...یعنی دردم اومده...بدجور

ما آدما گاهی وقتا يادمون می‌ره با زبونمون همديگه‌رو نرنجونيم. يادمون می‌ره چيزايی رو که آدمای مقابلمون دوست ندارن بشنون رو بهشون نگيم. عوضش انگار هميشه يادمون هست نکنه يه وقت خدای نکرده چيزی از دهنمون بپره که طرف پررو بشه يا به خودش بگيره يا الخ.
هه، خيلی وقتا به کل يادمون می‌ره دنيا به چه سادگی با يه نامه‌ی اسکاتلندی جای قشنگ‌تری می‌شه.
يادمون بمونه لطفن.
+