Saturday, April 12, 2008


آدمهای گروه خل خلیه ما, خنکای نسیم صبح جمعه که به صورتشان می خورد, نگاهشان که از یک سو به شهر زیر پایشان دوخته می شود و از یک سو به برفهای مانده روی قله ی کوه, انگار یادشان می رود کجا ایستاده اند. کودک بازیگوش درونشان جان می گیرد و شیطنت می کند...آدمهای بزرگ اطرافمان اما یادشان است که اینجا حیاط امام زاده است و حتی کودک بی گناه درون ما اجازه ندارد حرمت امام زاده را بشکند...با اخم و تشر می خواهند که بیرون برویم ...سرعت عملشان در کشاندن گشت ارشاد به آن نقطه دور افتاده هم البته بسی بی نظیر است!
پ.ن: به موقع در رفتیم قبل از اینکه امام زاده گردیمان ختم به وزرا بشود!