Wednesday, April 23, 2008

حتما باید روزهایی مثل همین چند روز در زندگی باشد. باید ضربه های سخت و دردناک بی وقفه به شقیقه ام بخورد. چشمهایم از شدت ِدرد تار بشود و اولین حس روزهایم ترس از باز کردن چشم و شروع دوباره درد باشد. باید این روزهایی که خفاش وار پناه می برم به تاریکی اتاق باشد که بدانم تنها آرامش ِ نبودن درد مزمن و قدیمی و لذت بردن از نور, عین خوشبختی است.