Friday, April 4, 2008

یک سری قوانین کلی هست که اگه من خودم رو عادت بدم به رعایتشون، احتمالا حال و روزم بهتر از الان میشه!!

- اینکه یاد بگیرم گذشتهایی رو که متقابل نیستن از زندگی و روابطم حذف کنم. منطقی اینه که فکر کنم همونقدر که آدم مقابل من نقطه ضعفهایی داره که باید بپذیرم یا ندیده بگیرم تا دوستیم حفظ بشه، من هم حق دارم کامل نباشم. حق دارم کم بیارم، عصبی بشم، غر بزنم یا گاهی نباشم. اگه قرار باشه این جاده یه طرفه بشه اونوقت دیگه دوستی نیست. اون تحمل خودخواهی و باج دادن برای از دست ندادن آدمه و رابطه هست. بعد حتما باید فکر کنم یعنی این آدم این همه می ارزه؟

- اینکه یاد بگیرم انرژی، وقت و حوصله ای که میگذارم کمابیش به اندازه چیزی باشه که دریافت می کنم. حالا نه اینکه بشینم و رفتار آدمها و دستاوردهای دوستیشون رو چرتکه بندازم. اما بعد از یه مدت که از هر رابطه میگذره آدم میفهمه که داره چی میگذاره و چی به دست میاره. شاید آدمهایی باشن که بتونن توی یک جاده یه طرفه هی برن جلو بی اینکه بدونن ته جاده چیه. من ولی آدمش نیستم. دلیلی هم نداره به خودم دروغ بگم.

- اینکه یاد بگیرم ظرفیت جواب منفی شنیدن رو توی خودم تقویت کنم و به همون نسبت هم یاد بگیرم که به موقع تعارف روکنار بگذارم ورک و راست جواب منفی بدم.

-اینکه یاد بگیرم که آرامش من از همه چیز مهم تره و اگه رابطه ای داره آرامش رو ازم میگیره تمومش کنم یا ازش دور بشم.

- اینکه از نبودن آدمها، از جای خالیشون و بدتر از همه، خاطراتشون، نترسم. درسته که جای خالی هیچ آدمی رو نمیشه با آدم دیگه پر کرد، اما آدمی که باشه و آرامش من رو به هم بریزه، یا باشه و بودنش ملموس نباشه و جای خالیش توی بودنش هم به همون پررنگی باشه فکر نکنم دوست واقعی به شمار بیاد.

- خودم رو مجبور نکنم درباره همه چیز توضیح بدم. همونطورکه معمولا آدمها رو مجبور به توضیح دادن نمی کنم

- یاد بگیرم که حد و مرز و چارچوب هام رو اول برای خودم و بعد برای آدمهام مشخص کنم و اجازه ندم کسی از مرزهام رد بشه مگه اینکه دوستیش رو اثبات کرده. اما اگه کسی مرزم رو درک نکرد یا اصولا آدمی بود که از تجاوز به مرز دیگران لذت می برد، بگذارم به حساب نسبت اون آدم با شعور، نه به حساب بی لیاقتی و ضعف خودم.

- بیشتر از همه اینکه یاد بگیرم جلوی خواسته های بچه گانه عزیزانم کم نیارم. که نگذارم آدمهام و بخصوص آدمهایی که برام عزیزتر هستن و اینو هم میدونن، از دوستی و علاقه و این مهربونی لعنتی ذاتیم استفاده کنن برای رسیدن به هر خواهش کودکانه و بعد هم بگذارن به حساب تواناییشون در استفاده از روابط!
- یاد بگیرم بخوام همونطور که هستم پذیرفته بشم اما فرصت بهتر شدن رو از خودم نگیرم. یاد بگیرم به خاطر کسی اصول و چهارچوبهام رو تغییر بدم که انعطافم رو قدر بدونه نه مایه منت!
- یاد بگیرم به اونهایی که عزیزم هستن فرصت بدم که برام قدم بردارن. فرصت بدم دیده بشم. میدونین، وقتی خیلی نزدیک یه منظره وایمیسیم انگار خوب دیده نمیشه، انگار یه فاصله منطقی لازمه که منظره هه با تمام اجزاش دیده بشه
- یاد بگیرم اگه میخوام دوستی کسی رو داشته باشم خوبیهاش رو بیشتر ببینم تا کنار اومدن با ضعفهاش راحت بشه و بخوام به جای بزرگ نمایی ضعفهام، خوبیهام دیده بشن
*این لیست ممکنه بعدا طولانی تر بشه، اگه بقیه ضعفهام توی رابطه هام یادم بیان.