Tuesday, January 1, 2008

نمی دانم چرا این روزها این سلام و علیکها و پیام ها و نامه های الکترونیک این همه روی اعصابم هستند. برای من معتاد به دنیای مجازی، برای منی که بیشترین اثر را از این دنیا گرفته ام، برای منی که روزی بزرگترین عشق زندگی ام هم از میان همین دنیای مجازی پرت شد وسط واقعیت، این حس باید غریب باشد...

اما این روزها از هر پیام دلتنگی و احوالپرسی و ای کاش بودی ها در این دنیا متنفرم...با هر تکنولوژی که بخواهد جای دستخط عزیزانم را بگیرد، که بخواهد از شنیدن صدایشان محرومم کند، که بخواهد با شکلکی گولم بزند و دیدن ته چشمهایشان را از من بگیرد متنفرم.

میدانی، وقتی آفلاینهای تویی را که خانه ات کمی بالاتر از محل کارم است و محل کارت کمی پایین تر می بینم که نوشته ای دلت برایم تنگ شده دلم میخواهد مشت بکوبم به این مونتیور، دلم میخواهد تمام خطوط اینترنت قطع شوند تا من صدای تو را بشنوم که دلتنگ منی!
دلم میخواهد تمام وبکم های دنیا خاموش بشوند تا من برق چشمهایت را، لرزش لبهایت را، رنجش و خنده هایت را از نزدیک ببینم و حس کنم. دلم میخواهد تمام شکلکهای مسنجرهای دنیا پاک بشوند تا من احساس را در صورتت ببینم و بفهمم نه از میان جمله هایی که جز سوتفاهم ندارند.

دلم میخواهد نامه های تویی را که از من دورتری بخوانم و با اشک خیسشان کنم نه اینکه زل بزنم به این میل باکس لعنتی که کی نامه ای با این فونتهای لعنتی برسد و من باز نفهمم کجای نامه دلتنگی دست تو را لرزانده و کجای نامه از اشکهایت بنفش و چروکیده شده...