Thursday, August 2, 2007

چو تخته پاره بر موج

بی خداحافظی رفتنم را ببخش. باور کن اگر یک لحظه دیرتر پیچ کوچه را رد می کردم اشکهایی را که تمام این لحظه های لعنتی زیر آن لبخند مشهور سرکوب شده بودند رسوایم میکردند. تو که این لبخند را خوب می شناسی. تو که میدانی طاقت اشکهایمان را نداشتم...
***
با تو حرف دارم. با تو هستم، امشب تصورم از تو درست شبیه همان کارگردان چشم آبی ترومن شو هستی که انگشت شمار روزهای آفتابی را به این طوفان زده روا نمی داری...امشب را خوب به یاد داشته باش برای روزی که بپرسی چرا دیگر صدایت نمی کنم!