Monday, March 17, 2008

این دوستیهایی که تاریخ پشت سرشان است. از همین مدلهایی که زمانی با عشق شروع شده و بعد از کش و قوس ها و بودن ها و نبودن ها به یک آرامش و ثباتی می رسند. از این مدلهایی که به آدم اطمینان می دهند, آن همه تحمل کش و قوسها و تلخی ها بی حاصل نبوده و حالا دیوار محکمی پشت توست که سالها میتواند تکیه گاهت باشد. خیلی باارزشند. آنقدر که باور میکنی هیچ عشق تازه ای جای خاص این دوستی آرام و عمیق را نمی گیرد...
اما همان تاریخ, همان گذشته انگار آفت همین دوستیهاست. حافظه ی تاریخی همین دوآدمی که امروز, این رابطه تازه ی عمیق, این همه برایشان عزیز و خواستنی است, همه چیز را اما از روی همان حافظه تاریخی قضاوت می کنند. من پرخاش و بی انصافی و نادیده گرفتنم را فراموش نمیکنم و تو زودرنجی و سکوتم را وقتی میترسم بغضم را بشنوی...بعد یک روزی مثل امروز من یادم می آید که چقدر سکوت کرده ام و همه سکوتها فریاد می شود و انگار یک باره همان دیوار محکمی که تکیه گاهمان بود آوار می شود بر تمام باورمان....
هیچ وقت مثل همین لحظه دلم نخواسته بود باز سکوت می کردم و هیچ وقت مثل همین لحظه دلم نخواسته بود که آرام ِ آرام فقط حرف بزنیم