Friday, March 21, 2008

1-دیشب به آقای تیرماهی میگم خب من هنوز اینجا سال نو رو تبریک نگفتم. میگه بهتره هم دیگه نگی. دیر شده. لوس میشه.
خب واقعیت اینه که نسبت به تبریکات فله ای آلرژی دارم. همونقدر که نسبت به ای میلها و اس ام اس های سِند تو آل. هی چندین بار هم سعی کردم که بیام و یه تبرک نچسب هم که شده بگم اما خب نشد که بشه.
2- همیشه اینقدر که وقت تحویل سال استرس دارم و بعدش دلتنگی شدید منو میگیره, ترجیح میدم وقت نو شدن سال بخوابم. دیروز اما اجبارا بیدار بودم. توی ماشین دعای تحویل سال رادیو جوان رو گوش دادم، با بغض چیزی رو آرزو کردم که قبلا هیچ وقت اینطوری و این همه نخواسته بودمش.
3- اولین جایی که برای عید دیدنی رفتم بازار گل بود! کلی حس خوب داشت قدم زدن بین اون همه گل و گیاه. یه بغل گل رز شیری و نرگس هم خریدم. الان هر طرف خونه رو نگاه می کنی گله!
4- قراره تا هفدهم تعطیل باشیم. از سفر هم خبری نیست. از الان حس کپک زدگی دارم.
5- دلم میخواست درباره اومدن اون بهار خاص و زودرس بنویسم اما هنوز اینقدر حسش قوی هست که به نوشتن نمیاد. می نویسمش به همین زودی
:)