Monday, March 3, 2008

برای هزارمین بار سرماخوردم. اولش دلم رو به نسخه های تلفنی آقای دوست سابق خوش کردم به امید اینکه این یکی دیگه سبکه و آنفولانزا نیست. بعد کم کم یه اتفاق عجیبی افتاد. توی خیابون حساسیت ام به صدای بوق ماشین ها کم شد. صدای جیغ جیغ خواهر کوچیکه هم وقتی لباسهام رو شوت میکردم روی تختش دیگه بی اثر شده بود...یعنی کلا زندگی داشت شیرین میشد که امروز یه آقای دکتر غیرتلفنی بهم گفت احتمالا با این نسخه های تلفنی پدر ریه و سینوست رو درآوردی.
در یک جمع بندی از شاخص ترین اتفاقات سال 86 میتونم بگم که برای من سال سرماخوردگی بود! حالا اگه نه تمام سال، حداقل زمستان 86 برای من مساوی بود با انواع سرماخوردگی از آنفولانزا گرفته تا چکه کردن های متناوب بینی. حالا فکر کنین من همون آدمی هستم که تمام پارسال و تابستان امسال آقای تیرماهی رو به خاطر اینکه با سرماخوردگی های پیاپی گندش رو درآورده بود مسخره کرده بودم...